خاطرات روز و شب یک فرزند جانباز شیمیایی

بابای من سرفه نمیکند ، فقط پًرپًر میزند برای شهادت

خاطرات روز و شب یک فرزند جانباز شیمیایی

بابای من سرفه نمیکند ، فقط پًرپًر میزند برای شهادت

روزهای نسبتا خوب

سلام.

راستش اینروز ها خیلی میترسم. از این میترسم که الان 2هفته ایست که اتفاق اونقدر بدی نیوفتاده.واقعا ترسناکه.

یعنی قراره طوفان بیاد؟ درد داره. خب اینکه خیلی طبیعیه همیشه و استرس توی بدن ماهم کاملا طبیعی و عادیست.کمی از عادی بالاتر.


راستش خوشحالم که اتفاق بدی نیوفتاده و اوضاع پدر کمی بهتره.

ولی استرسش اونقدر بالاس و زیاده ک نمیدونم قراره چی بشه.راستش نمیدونم ولی اینو میدونم روز خوش به ماها نمیاد.الان که اومده حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسس.


خدایا با این حال همیشه دوستت دارم و شکر گذارم. ممنونم بابت داشتن افتخار اینطور پدری. ممنونم بابت سختی هایی که داره مرد میسازه...ممنونم بابت نگرانی و گریه هایی که داره منو یه انسان میکنه...با تمام احساسات و درک افراد.... ممنونم که بزرگترین افتخار دنیا رو بهم دادی.

با اینکه تموم جوونیمو نتونستم خوش بگذرونم ولی مگه افتخاری بالاتر از پرستاری از یه شهید زنده هم هست؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
یه بنده ی خدا چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 15:25 http://gasedakbaranikarbala.loxblog.com/

دعا میکنم که صبرم همیشه باشه

یه بنده ی خدا چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 14:52

افرین همینکه شکرگزاری خیلی عالیه و خدا همیشه هواسش هست بهتون بزرگ مرد کوچک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد