خاطرات روز و شب یک فرزند جانباز شیمیایی

بابای من سرفه نمیکند ، فقط پًرپًر میزند برای شهادت

خاطرات روز و شب یک فرزند جانباز شیمیایی

بابای من سرفه نمیکند ، فقط پًرپًر میزند برای شهادت

روزهای جنگ


شب عملیات که می شد

بعضیها معرکه راه می انداختن بچه مرشد!
جااااان مرشد

اگه گفتی حالا وقت چیه؟

بعد همه با هم می گفتند:

وقت خداحافظیـــــه......

هر کدوم این شهدا وقتی به سفر می رفتند

برای مادرانشان قامتی داشتن علی اکبری....!

اما حالا....... از سفر برگشته اند،
با قامتی علی اصغری.......

روزهای نسبتا خوب

سلام.

راستش اینروز ها خیلی میترسم. از این میترسم که الان 2هفته ایست که اتفاق اونقدر بدی نیوفتاده.واقعا ترسناکه.

یعنی قراره طوفان بیاد؟ درد داره. خب اینکه خیلی طبیعیه همیشه و استرس توی بدن ماهم کاملا طبیعی و عادیست.کمی از عادی بالاتر.


راستش خوشحالم که اتفاق بدی نیوفتاده و اوضاع پدر کمی بهتره.

ولی استرسش اونقدر بالاس و زیاده ک نمیدونم قراره چی بشه.راستش نمیدونم ولی اینو میدونم روز خوش به ماها نمیاد.الان که اومده حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسس.


خدایا با این حال همیشه دوستت دارم و شکر گذارم. ممنونم بابت داشتن افتخار اینطور پدری. ممنونم بابت سختی هایی که داره مرد میسازه...ممنونم بابت نگرانی و گریه هایی که داره منو یه انسان میکنه...با تمام احساسات و درک افراد.... ممنونم که بزرگترین افتخار دنیا رو بهم دادی.

با اینکه تموم جوونیمو نتونستم خوش بگذرونم ولی مگه افتخاری بالاتر از پرستاری از یه شهید زنده هم هست؟؟؟

سکوت...فیلم ببینیم



نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.
 اکران فیلم شروع شد، شروع فیلم سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق,سه, چهار, پنج,........
,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! صدای همه در آمد.
 اغلب حاضران سینما را ترک کردند! ناگهان دوربین حرکت کرد
 و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید.



 زیرنویس: این تنها چند دقیقه از زندگى این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...!!!

آخه این چه دعاییه؟؟




خشکم زد!
 گفتم: دخترم این چه دعاییه؟ گفت: آخه بابام موجیه! گفتم: خوب انشاالله خوب میشه، چرا دعا کنم شهید بشه؟
 آخه هروقت موج میگیردش و حال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو و مادر و برادر رو کتک میزنه! امامشکل ما این نیست!
گفتم: دخترم پس مشکل چیه؟ گفت: بعد اینکه حالش خوب میشه و متوجه میشه چه کاری کرده.
 شروع میکنه دست و پاهای همه مون را ماچ میکنه و معذرت خواهی میکنه. حاجی ما طاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم.
 حاجی دعا کنید پدرم شهید بشه و به رفیقاش ملحق بشه... برای سلامتی تمامی جانبازان مظلوم و عزیز و خانواده های ایثارگرشان «صلوات»

معرفی

با سلام و درود خدمت همه ی جانبازان و شهدا  و همه ی مردم و کسانی که این وبلاگو میبینند.

من محمدجواد هستم.

فرزند یک جانباز شیمیایی .جانبازی که همه ی عوامل شیمیایی را داراست.(تاول،خون،اعصاب و روان،خردل،موج انفجار و ...)

اصلی ترین مجروحیت و شیمیایی پدر من کربلای 4 است.


بله

پدر من هم جزو معدود افرادی بود که توانستند برگردند.زنده ولی شیمیایی


شبهای و روزهای زیادی تا به الان گریه کردم. نمیدانم خدا میبیند و میشنود یا خیر.فقط میدانم این روزها به ما فرزندان جانباز و مادرانمان عجیب تلخ میگذرد.

نمیدانم چرا، سالهاست که فکر میکنم امامانمان هم صدایمان را نمیشنوند.

صدای زجه های خواهران کوچکم. صدای هق هق های بلند و شکستن غرورم. صدای اشک های بی صدای مادرم.

خانه ی جانبازان شیمیایی(مخصوصا اعصاب و روان)  عاشوراییست  که اگر پخشش کنیم مردم باید تمام 365روز را عزاداری کنند و خون گریه کنند به حال غریب ما.


جانبازان شیمیایی اعصاب روان::: مظلوم ترین شهدای زنده

گلایه ی فراوان من از مسوولان تمامی ندارد. خدا لعنتشان کند. تمام کسانی که میبینند و نمیبینند. پدر من از نظر سپاه جانباز است ولی  از نظر بنیاد جانبازان خیر.

پارتی میخواهد وپول برادر. من اگر پول داشتم که به جای قرض کپسول اکسیژن دایی خودم میخریدم.